گلگشتی در طنزهای متون کهن

اشاره: عده ای تصور می کنند که طنز همان شوخی و مزاح است. در حالی که بین طنز و شوخی بعد و مسافتی است در مقیاس چندین سال نوری؛ بین زمین تا کهکشانها. منظور از شوخی خنداندن است که گاه با مسخره کردن همراه است. اما طنز قصد مزاح، هزل و شوخی ندارد. طنز در […]

اشاره:

عده ای تصور می کنند که طنز همان شوخی و مزاح است. در حالی که بین طنز و شوخی بعد و مسافتی است در مقیاس چندین سال نوری؛ بین زمین تا کهکشانها. منظور از شوخی خنداندن است که گاه با مسخره کردن همراه است. اما طنز قصد مزاح، هزل و شوخی ندارد. طنز در پی اصلاح است نه به دنبال کشش کسی به سوی خود. شوخی جذبه زودگذر و آنی دارد، اما طنز تأثیر عمیق و طولانی. هر انسانی اگر منصف باشد حتی اگر نیش طنز در مورد او باشد، در تنهایی به تفکر فرو می رود و سعی می کند تحولی در نقش خود به وجود آورد. طنز خنده می آورد ولی خنده آن دردناک تر از گریه است. گاهی اوقات نمی توان حرفهای جدی را به طور واضح و آشکار بیان کرد و این جاست که طنز به کار می افتد. در بسیاری موارد، گیرایی و جذابیت و تأثیرگذاری طنز به مراتب کارسازتر از بیان جدی حرفهاست. فرد هزّال یا شوخی کننده و تمسخرگر، روحی سبکسر و کم مایه دارد و تنها به لحظه ها می اندیشد و فقط دم را غنیمت می شمرد. اما انسان طنز پرداز هر روز روح و روانش در برکه های زلال و آبشارهای صداقت شست شو داده می شود و در کوره داغ حوادث پخته و آبدیده می شود. به همین جهت کلامش هشدار می دهد، می خنداند، می چزاند، و می گدازاند تا جاده را برای سیر و سلوکی عارفانه و خدایی هموار ساخته و به تعالی روح بشر منجر گردد. با توجه به این مهم در این مقال برآنیم که بررسی اجمالی داشته باشیم به عنصر تأثیرگذار طنز در برخی متون گذشته و امید داریم که مقبول طبع بلند خوانندگان واقع گردد. ان شاء اللّه.

طنز در کلام حافظ

شاید این سؤال پیش آید که حافظ خلوت نشین را چه پیوندیست با طنز؟ باید گفت کسی که احساس مسئولیت کند به ویژه عارف حقیقت جویی چون حافظ که در مسیر شعر و شاعری گام می نهد، نمی تواند از طنز به دور باشد؛ چون بسیاری از حرفهای جدی را فقط در قالب طنز می شود بیان کرد. طنز حافظانه معجونی است از تاریخ، سیاست، بیدارباش، گزش، گریه و خنده. خنده ای که در واقع از گریه هم تلخ تر است؛ هشداری به ریاکاران که از هزار شکنجه برای آنان دردناک تر است.

نامه تعزیت دختر رز بنویسیدتا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند

در میخانه ببستند خدایا مپسندکه در خانه تزویر و ریا بگشایند

طنز حافظ مثل نیش کژدمی تا عمق پیکره فساد و تباهی و تنگ نظری و ریاکاری فرو می رود و اگر او را نکشد تا مدتها او را گیج و منگ و یا فلج و مسموم نگه می دارد تا آب خوش از گلوی ریاکار و بخیل و تنگ نظر پایین نرود. حافظ به زبان طنز صریح به ریاکاران می گوید: آنچه شما بر زبان می آورید خود به آن اعتقاد ندارید، چون در خلوت همان کارهایی را می کنید که آشکارا در ذمّ آن سخن می رانید.

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنندچون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرستوبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوئیا باور نمی دارند روز داوریکاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

حافظ در طنزی کنایه آمیز از یار و دوست مغرور می خواهد به خود بیندیشد و سره را از ناسره تشخیص دهد و به او برای درک حقیقت هشدار می دهد:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخن شناس نئی جان من، خطا این جاست

این هم طنزی در مورد بی وفایی دنیا که عروس هزار دامادش می داند:

مجو درستی عهد از جهان سست نهادکه این عجوزه عروس هزار داماد است

امّا اوج طنز حافظ در غزلی است که در پاسخ عارف و شاعر معاصرش نعمت الله ولی می سراید. شاه نعمت الله ولی، در سروده ای می گوید:

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیمصد درد دل به گوشه چشمی دوا کنیم

در چین صورتیم و چنین شاد و خرمیمبنگر که در سراچه معنی چه ها کنیم

حافظ شیرین سخن نیز در برابر این اعجاز و کرامت شاعر کرمانی (نعمت الله ولی) نهایت طنز را به کار می گیرد. اوج نکته طنز هنرمندانه لسان الغیب در این است که ابعاد این طنز به حدی گسترده است که طنز را در هاله ای از انتقاد توأم با تحسین به کار می برد و در پاسخ شاه نعمت الله ولی در غزل شیوایی با طنزی استادانه می گوید:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعیباشد که از خزانه غیبش دوا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می رودتا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند!

و در دنباله غزل به شاعر کرمانی می گوید:

بی معرفت مباش که در من یزید عشقاهل نظر، معامله با آشنا کنند

و بالاخره در مقطع غزل باز لسان الغیب طنز زیبا و نکته پردازی خود را به کار می گیرد:

حافظ دوام وصل میسر نمی شودشاهان کم التفات به حال گدا کنند

و مراد از شاهان، خودِ شاه نعمت الله ولی است که حافظ به طنزی رندانه خود را در کسوت گدا می پوشاند و شاعر کرمانی را در قبای شاهی.

طنز در گلستان سعدی

گلستان کتابی است سرشار از لطایف و حکمتها. بسیاری از این لطایف با نکته سنجیهای ظریق و تأویلهای باریک طنزگونه همراهند. لایه های درونی تعدادی از حکایات را، آیات و احادیث و یا تأویل و تعبیر آنها در بر گرفته است. اولین حکایت گلستان با نکته ای انسانی آغاز می شود و سفارش می کند که دروغ مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز. و حتی دومین حکایت نیز با تأویلی هنرمندانه، دیگران را از دنیاپرستی نهی می کند:

«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه می گردید و نظر می کرد. سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.»

بسیاری از نکات اخلاقی دیگر در پس ضرب المثلها و کلمات قصار عنوان گردیده اند، از جمله:

– ای مردم بکوشید یا جامه زنان بپوشید.

– ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

حکایات بسیاری وجود دارد که رویکردی اخلاقی دارند؛ یعنی درصدد انتقاد و اعتراض و نهی هستند و نکته هایی اخلاقی را درباره زمینه های مختلف اخلاق اجتماعی در قالب طنز عنوان می کنند، مانند «درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن، گفت: خدایا جانش بستان! گفت: «از بهر خدا این چه دعاست؟!» گفت: دعای خیرست تو را و جمله مسلمانان را. نیز «یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضل تر است؟ گفت: تو را خواب نیمروز تا در آن یک نَفَس خلق را نیازاری.

نیز: ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ گفت: پس چرا زحمت خود دهی؟ گفت: از بهر خدا می خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.

ببری رونق مسلمانی

گر تو قرآن بدین نمط خوانی

حکایات و توصیه ها (کلمات قصار) نغز طنزگونه بسیاری از استاد سخن سعدی وجود دارد که از جهت موضوع مشترک بین اخلاق و دین هستند. نظیر: همه کس را دندان به ترشی کُند شود مگر قاضیان را که به شیرینی.

قاضی که به رشوت بخورد پنج خیارثابت کند از بهر تو خربزه زار

ذکر همین مختصر دلیلی است روشن بر توانمندیهای سعدی در عرصه طنز، به خصوص طنزهایی که کارکردی دینی دارند و به اصطلاح لباس دینی بر تن نموده اند. اینها می تواند الگوی مناسبی باشد برای هنرمندان عرصه طنز دینی و نیز دینداران هنرمند. زیرا که این توصیه ها و تذکرها خود دعوتی برای شناخت و درک دین و احیا و بازسازی فرهنگ دینی است.

طنز در اسرار التوحید

کتاب «اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید» نوشته «محمد بن منوّر» چنان که از نام کامل آن دانسته می شود، زندگی نامه ابو سعید ابی الخیر (357-440) است که در تاریخ عرفان ایرانی والاترین پایگاه را، در کنار حلاج و بایزید و چند تن دیگر، دارا می باشد. این کتاب نه تنها زندگینامه بو سعید بلکه از برجسته ترین منابع تاریخ تصوف ایران و از مهم ترین اسناد تاریخ اجتماعی این سرزمین، در یکی از مهم ترین ادوار تاریخ ایران نیز به شمار می رود.

اطلاعات تاریخی و اجتماعی، وضع دین و مذهب و طرز زندگی مردم و مسائل زندگی شهری و روستایی ایران را در کمتر کتابی به این دقت و تفصیل می توان مشاهده کرد.

حکایات بسیاری در این کتاب ارزشمند موجود است که وجود عنصر طنز باعث جذابیت و گیرایی خاص آن شده که در این مجال به نمونه ای از آن که حاوی طنزی پوشیده است بسنده می کنیم:

… خواجه امام مظفّر حمدان یک روز می گفت که «کار ما با شیخ بو سعید همچنان است که پیمانه ای ارزن. یک دانه شیخ بو سعید است و باقی من.» مریدی از آنِ شیخ ما ابو سعید، آنجا حاضر بود، برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ ما آمد و آنچه از خواجه مظفّر حمدان شنوده بود با شیخ حکایت کرد. شیخ گفت: «خواجه امام مظفّر را بگوی که آن یک هم، تویی ما هیچ نیستیم.»

به نکته طنز آلود در این حکایت توجه کنید:

عبارت ما هیچ نیستیم «یک معنی پوشیده هم دارد و آن این که ما «هیچ» نیستیم، همه چیزیم، تویی که هیچی!».

طنز در کلیله و دمنه

«کلیله و دمنه» کتابی است که از زبان سانسکریت در دوران انوشیروان به پهلوی و در دوران منصور دوانقی خلیفه عباسی به دست ابن مقفّع (روز به پسر دادویه ملقّب به ابن مقفّع) از پهلوی به عربی ترجمه شد. رودکی شاعرنامی عهد سامانی آن را به نظم درآورد. گرچه جز چند بیت از این اثر نفیس در دست نیست. «کلیله و دمنه» معروف به «بهرامشاهی» در حدود سال 538 هجری به قلم ابوالمعالی نصراللّه بن محمد بن عبدالحمید از متن عربی به فارسی برگردانده شده است. اینک حکایتی از این کتاب که طنزی آشکار دارد:

… آورده اند که بازرگانی اندک مال بود و می خواست که سفری رود. صد من آهن داشت، در خانه دوستی بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون باز آمد امین، ودیعت فروخته بود و بها خرج کرده. بازرگان روزی به طلبِ آهن به نزدیک او رفت. مرد گفت: آهن در بیغوله خانه بنهاده بودم و در آن احتیاطی نکرده، تا من واقف شدم موش آن را تمام خورده بود. بازرگان گفت: آری، موش آهن را نیک دوست دارد و دندان او بر خائیدن آن قادر باشد. امینِ راست کار شاد گشت، یعنی که «بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت»، گفت: امروز مهمانِ من باش. گفت: فردا باز آیم.

بیرون رفت و پسری را از آنِ او ببرد. چون بطلبیدند و ندا در شهر افتاد، بازرگان گفت: من بازی را دیدم کودکی را می برد. امین فریاد برآورد که: مُحال چرا می گویی؟ باز کودک را چگونه برگیرد؟ بازرگان بخندید و گفت: دل تنگ چرا می کنی؟ در شهری که موشِ آن صد من آهن بتواند خورد آخِر باز کودکی را هم بر تواند داشت…

طنز در قابوسنامه

یکی از مهم ترین و قدیمی ترین کتابهایی که در آن به عنصر طنز مستقیما اشاره شده، کتاب «نصیحت نامه» مشهور به قابوسنامه است، تألیف امیر عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس وشمگیر، از امیران زیاریِ گرگان و طبرستان که آن را در سال 457 ه. ق. برای فرزند خود گیلانشاه نوشته و از بهترین و زیباترین نمونه های نثر فارسی است. دکتر ذبیح اللّه صفا در کتاب «تاریخ ادبیات ایران»، در مورد آن می نویسد:

… روش انشاء عنصر المعالی در این کتاب، همان شیوه نثر مرسل فارسی است که در قرن چهارم و پنجم معمول نویسندگان بوده است. و اگر اختصاصی در این انشاء بخواهیم، باید آن را در کهنگی زبان و علاقه مؤلف آن به آوردن بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات و ترکیبات، به صورتی که در زبان فارسیِ اوائل قرن پنجم متداول بوده است، بدانیم…

اینک حکایتی شیرین و پندآموز از این کتاب که عنصر طنز در آن نمودی خاص دارد:

… شنیدم که وقتی دو صوفی با هم همی رفتند، یکی مجرد بود و دیگری پنج دینار داشت. مجرّد دلیر همی رفت و باک نداشت و هر کجا که رسیدی ایمن بودی و جایگاه مخوف می خفتی و می غلتیدی به مراد دل و خداوند پنج دینار، از بیم نیارستی خفتن ولیکن به نفس، موافق او بودی، تا وقتی به سر چاهی رسیدند جایی مخوف بود و سَرِ چند راه بود. صوفی مجرّد طعام بخورد و خوش بخفت و خداوندِ پنج دینار از بیم نیارست خفتن. همی گفت: چه کنم. پنج دینار زر دارم و این جای مخوف است و تو بخفتی و مرا خواب نمی گیرد؛ یعنی که نمی یارم خفت و نمی یارم رفت. صوفی مجرّد گفت: پنج دینار به من ده، بدو داد. وی به تَکِ چاه انداخت، گفت: بِرستی، ایمن بخسب و بنشین و برو، که مفلس در حصارِ رویین است…

پی نوشتها:

1. ر:ک نشریه سلام، ص 1 و2.

2. مشاهره: اجرت ماهانه.

3. ر:ک نشریه زائر، ش 62، ص 15.

4. دکتر محمد رضا، شفیعی کدکنی، مقدّمه اسرار التوحید، انتشارات آگاه، چاپ دوم، تهران، ج 1، ص 163.

5. همان، ص 192

6. ر: ک دکتر محمد جعفر محجوب، درباره کلیله و دمنه، انتشارات خوارزمی، تهران، ص 44.

7. نصر اللّه منشی، کلیله و دمنه، تصحیح مرحوم مجتبی مینوی، ص 122.

8. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 2، ص 900.

9. عنصر المعالی، قابوسنامه، تصحیح دکتر یوسفی، انتشارات علمی – فرهنگی، چاپ هفتم، تهران، 1373، ص 96.